همیشه با دیدن این کلمه خاطرات خوشی در ذهنم نقش می بندد. یاد بیابان های وسیع بی انتها، یاد تنها هوبره دشت خور، یاد روباهی زیرک در همان نزدیکی که آرزوی گرفتن هوبره را در سر می پروراند.
یاد نیزار، آب شور، پرندگان شاد و بازیگوش، شترهای صبور و ساربان پیر، یاد گرمای تابستان و سرمای زمستانش، یاد کوره راهی کویری که بارها ما را از لابلای جنگل گز تا برکه آب شور راهنما بوده است. برکه ای که آبشخور تمام جانوران دشت است وبوی لجن آب شور و پهن شترش همیشگی است. پشه هایش که هنوز از ماشین پیاده نشده ای به پیشوازت می آیند. و دوستانی که به محض پیاده شدن چکمه (گاش) به پا و دوربین به دست، غیبشان می زند و ساعتها در بین نی ها به جستجو می پردازند. یاد نی های بلند که اگر به وقتش آمده باشی گل داده اند و قدت تا نیمه قامتشان هم نمی رسد واگر به بی وقت، حکایت آتش در نیستان است و شتربان که به شعله ی کوچک دشتی را به آتش می کشد و همه چیز می سوزد. اما در این سوختن ققنوس وار دوباره رُستن است، که نیزاری می سوزد دوباره بهتر می روید. او اگر نروید چه کند که رویش ذات اوست ودرس طبیعت به دلهای بیدار.
کم کم سرو کله بچه ها از لابه لای نی ها پیدا شده و هرکس از دیده ها و یافته هایش می گوید و جذابیت این اکوسیستم شگفت ، آنهم در حاشیه کویر لوت.
کویری که شاید افسانه ای ترین کویر جهان باشد، پهنه وسیعی از ایران که مجموعه ای از شگفتی های جهان آفرینش را در خود جای داده. گرمترین نقطه دنیا با 65 درجه حرارت درسایه! بلندترین تپه های ماسه ای (رسل) دنیا با حدود 400 متر ارتفاع از دشت های اطراف و .... مکانی با جذابیت های بی نظیر و علاقه مندانی از سراسر دنیا که با برنامه ریزی اصولی می تواند چرخه اکوتوریسم و طبیعت گرایی کویر را رونقی دهد.
نیزار پناهگاهی ندارد واز شدت گرمامی گریزیم. به کجا؟! فقط سایه، جایی که اشعه های گرما بخش ما را اندکی به خود وانهند. اینجا درختی وجود ندارد جماعت طبیعت گردهم زیر بوته ای گز جای نمی گیرند. اما چند کیلومتر دورتر آب انبار قدیمی و نیمه مخروبه ای سراغ داریم که پس از سالها هنوز پابرجاست. هرچندکه تا نیمه در شن فرو رفته ولی هنوز می توان به هوشیاری و خرد سازنده این بنای آجری درود فرستاد. این آب انبار در واقع کمپ ما در دشت خور است. پناه ما از گزند گرما وسرمای کویر. حنظل ها گل داده اند و گرمای تابستان و میوه دادن را بی واهمه انتظار می کشند زیرا کسی را جرأت استفاده این هندوانه بیابانی نیست. غروب زیبایی را به تماشا نشسته ایم و خورشید زیبا آخرین ذرات نور و روشنایی را با خود به اعماق کشانده و پرده شب همه جا گسترده می شود.
در حال گشت شبانه ایم و در واقع به دنبال سوژه ای خاص می گردیم. شتردارها از جانوری می گویند که تا به حال چند نفر شتر را از پای در آورده به گفته آنها شبیه گرگ بوده و با پرشی بر پشت حیوان پریده وبا زخمی کردن، شتر سنگین وزن را بر زمین کوفته و دریده. البته احتمال اینکه جانور مورد نظر کاراکال باشد بیشتر است. به هر تقدیر چیزی نصیبمان نمی شود به جز هوای خنک شبانگاهی ودیدن شبگردانی مثل خارپشت و گکو. سوسوی آتش تاغ ما را به سوی کمپ راهنمائی می کند و عطر وطعم چای که خستگی را از یاد می برد. دیده هایمان را بررسی می کنیم و درسهایمان را از طبیعت که از ابتدای تاریخ معلم انسان بوده و خواهد بود. جهان خلقت با نظم و هوشمندی شگفت انگیزش در انتظار چشمان تیزبین و اراده های خستگی ناپذیر است تا شناختش چراغی باشد فراراه آینده.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار از آتش فقط زغال های سرخ رنگ برجای مانده که بر درون کیسه خوابها می خزیم. تماشای آسمان پولک دوزی کویر وخوابیدن در فضای باز و خنکای هوا موقعیت کم نظیری است که خیلی ها آرزویش را دارند.
هنوز هوا گرگ ومیش است که یک نفر می گوید وقت رفتن است و هر آمدنی را رفتنی است. تا بچه ها کیسه خوابهای گرم و رخوت انگیز را ترک کنند، لحظات طلوع خورشید را در خاطره دوربین ثبت می کنم. هدف دیدن زاغ بور است. قبل از این کسی از وجود این پرنده در خراسان جنوبی گزارش موثقی نداده ولی احمد دوست ماجراجویم خبر از مشاهده آن در سفر های قبلی اش به منطقه داد. و ما نیز به دنبال تهیه عکس از زاغ هستیم.
دوباره در راهیم و لندرور قدیمی این پیر بیابانها است که هِن و هن کنان راه می پیماید آن هم راه که نه بیراهه هایی کویری که بسیاری از همقطاران مدرنش فقط آرزوی رفتن آن را دارند. به تجربه دریافته ایم که وقتی اولین اشعه های خورشید زمین را گرم کرده و سرمای شبانه می گریزد، بسیاری از پرنده ها روی بلندترین شاخه بوته ها نشسته وآواز سر می دهند. به قلمرو زاغ ها نزدیک می شویم، وپس از کمی جستجو صدای یکی از آنها جلب توجه می کند. از ماشین نمی ترسد و شاید با ما و این لندرور احساس آشنایی می کند! دایره وار به دورش می گردیم تا فاصله مان با او کم شود وبعد هم صدای شاتر دوربین است که به گوش می رسد. محو تماشای زاغیم که ناگهان می پرد، اما نمی گریزد، روی زمین نشسته و یک قطعه پهن خشک شتر را کشان کشان جابه جا می کند و کرمی که در زیر آن جا خوش کرده بود، نصیبش می شود. نحوه زیست، تغذیه، جفت یابی، محدوده قلمرو و هزاران موضوع دیگر است که ناشناخته باقی مانده حتی راجع به تنها پرنده آندمیک ایران. چیزی که به چشم می آید جای خالی تحقیقات علمی در موضوعات گوناگون به ویژه طبیعت ماست با همه غنایش و البته همه فشار و آسیبی که به آن وارد می آید آن هم به بهانه توسعه! مسیر بازگشت را در پیش می گیریم عکس های خوبی گرفته شد و ما زاغ ها را با بوته های قیچ و تاغ و گز و گرمای بیابان به حال خود می گذاریم. نفس طبیعت به شماره افتاده چراکه آسمان سال هاست خشکیده و امسال نیز سهمی ازباران نصیب بیابان نگشته و چرا؟ چرا خشک سالی هایی آمده که پیران قدیم هم به یاد ندارند ولی ما همواره بی توجه به زندگی خویش مشغولیم.
بر اثر خشک سالی بسیاری از پرندگان نیز لانه سازی نکرده و یاکم ترین تعداد جوجه را دارند. مشغول صحبتیم که ناگهان می پرد. و چه شکوهی دارد پرواز این پرنده با آن یال و کوپالش در دشت های وسیع و بی کران. ارتفاع زیادی نمی گیرد فقط فاصله اش را با ما حفظ می کند. این همان هوبره تنهای دشت خور است و بازمانده ای است از گله های پر تعداد هوبره.
درشتی نشان از سن و سال بالایش می دهد و زیرکی اش که تا به حال از دست شکار کش ها و دامگزارها گریخته و سر از قابلمه یا کشورهای عربی (قاچاق) در نیاورده. کوه آرک و گرنگ در دورست ها خودنمائی می کند و نشان راه در این دشت وسیع است. باد گرمی می وزد و گرما کلافه مان کرده است. هیچ جنبده ای دیده نمی شود به جز چند شتر. که خود اعجاز خلقت است و به قولی خار می خورد و بار می برد.
ولی در این سالهای خشک نه خار است ونه بار. سرهایشان را برگردانده و ما را می نگرند وشاید دراین فکر که اینها اینجا چه می کنند و چه می خواهند. و ما چیزی نمی خواهیم جز ثبت جزئیات حیات گیاهی و جانوری وتلاش در جهت معرفی نقش مهم آنها وافزایش آگاهی عموم مردم برای حفظ طبیعت. والبته گذراندن ساعاتی خوش در دل طبیعت بکر. 100 کیلومتر تا بیرجند فاصله است. در قسمت شمالی روستای قدیمی خور قرار دارد با معماری هماهنگش با طبیعت و بادگیرهای زیبایش و مردمی سخت کوش. از خور به بعد جاده آسفالته است. اگر هوای کویر صاف وبدون غبار باشد به ویژه در غروب می توان در دوردست ها کوه عظیم نای بند در قلب کویر ایران را مشاهده کرده و همچنین کوه اسفندیار را. واین بلند قامتان چین و چروک خورده تاریخ هنوز بر قسمت شمالی لوت حکمفرمائی می کنند. مشغول تماشای این افقهای دوریم که ماشین ما را از کویر و ماجراهایش دور می کند. 35 کیلومتر مانده به بیرجند و شهر تاریخی خوسف است با بافت قدیمی زیبا و آرامگاه شاعر توانا ابن حسام خوسفی ودیگر هنرمندانی نام آشنا و هنر که در ذات مردم دیار گل های نرگس است. سفر به طبیعت پایان یافته اما سفر زندگی همچنان ادامه دارد. و خطوط سفید تمام نشدنی جاده ها ما را به رفتن ترغیب می کند. چرا که رفتن رسیدن است.